♥ دنیای رمانتیک ♥ ـ تقدیم به کسی که دوسش دارم...

غــــــــــــــــــــــم

 

 

دردها دسته شدند کلبه ای ساختند و نـــام این کلبه تنگ و تاریک را غـــم نهادند

اشکها دریا شدند .دل را تنگ و بی تاب کردند .هراسان شدند و جویبار خروشانی پدید اوردند

حال غـــم نه تنها از چهره پریشانم بیداد است بلکه از عمق وجودم آن را درک کرده و بدون درخواست او به

 استقبالش رفتم.

صحنه یک رنگی غم؛ خاطرات درد را تداعی میکند .آن لحظات ممکن است لحظات ناخوشایندی

 باشد .اما غم هم بندی از خاطرات را گره میزند و در میان دردها بایگانی میکند

تو به سراغم آمدی بی هیچ طلبــی

من تو را خواستم بی هیچ خواهشــی

تو مرا در خود گرفتار کردی بی هیچ سخنــی

من به تو هیچ نگفتم بی هیچ بهانــه ای

آری حصار غم چون اتشی روح و جسم را در بر میگیرد و با میله های اهنی مرا در بر میگیرد

[ دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, ] [ 4 PM ] [ مسعود ] [ ]


سیل اشک تنهایی

 

گلایه ای از تو نیست

 

سیل اشک چشمهایم مجالی برای بغض گره خورده نداد و یک دفعه با اه دلتنگی رعد و برق خروشانی زد

 و از دل خسته و دلتنگ دردی بیداد شد و اشک فرو ریخت

نمیدانم امشب از کوی درد برایت نگاره کنم یا از کوی امید و انتظار اما امشب ناله دلتنگیهایم را با تو در

 رویاهای همیشگی ام تقسیم کردم تا شاید اه دلتنگی کمی ارام تر شود اما اه دلتنگی من نه تنها ارام

 نشد بلکه شعله ای از اتش بر ان افزود شد و خروشان تر شد نازنینم اشکی که از دیدگانم چکید بار دیگر

 تصمیم جاودانمان را برایم تداعی کرد و یاداور شد که تو معشوقی داری از همه برایت عزیزتر و

مهربانتر .دل کوچکم گاه و بیگاه دلتنگ تو و خاطره هایت میشود میخواهد با او بمانی او عین طفلی است

 که سر هر چیز بهانه میگیرد و دلگیر میشود وقتی میگوید از کنارم نرو یعنی قدرت درک این را ندارد که تو

 باید بروی نمیدانم چرا امشب اسمان احساس گرفته اما باران نمیبارد چشمان من که بارانی شده دیگر

چه در بساط دارد شب شد و تو رفتی و من تنها شدم و با دردهایم هم اغوش

دیدگانم تو را میجویند اما نیستی

امشب سراغت را از ستاره ها گرفتم گفتند در جست و جوی حیات و ارامشی

با فریادی از درد گفتم مگر او نمیداند چشمهایم خون گریه کرد از درد انتظار پس چرا به کوچه بیخیالی ها

 تن داده و سراغی از این دیوانه نمیگیرد

سکوتی کرد نمیدانم جوابش چه بود

تو میدانی؟

[ دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, ] [ 4 PM ] [ مسعود ] [ ]


صدای رد پـــا می آید صدای آشنــــا می اید...

 

 

 

بیابان خسته دل دیگر تشنه انتظار نیست گویی غریبی اشنا از کوی دربه دران راهی شده و رو به سوی

 بیابان دارد اری بشو این صدای همان رهگذر اشناست او با هزاران هزار خاطره و هزاران هزار گلهای

عطراگین نیلوفر بر پیشواز دلرباترین معشوقش می اید او می اید تا با امدنش بر دفتر خاطرات عشق

 گلبرگی از انتظار این دو عشاق را کم رنگ تر کند و ره این دو دیوانه را کوتاهتر کند تا با امیدی سرشار از

عشق بر انتظار روز وصال بنشینند

امشب از بیابان بوی اشنا میاید اوست که در راه است با پاهای برهنه و خسته به راه افتاده ثانیه ها در

 گذرند و معشوقش در حسرت دیدار. او رسید و معشوقش ناله کنان او را دید و به اغوش او شتافت

ارامش ان عاشق در ان هنگام در  کلمات و جملات کوتاه و ساده ما نمیگنجد

ردپای اشنا میاید من به دنبال اویم و او هراسان به دنبال من

با رالهی من و او حسرت دیدار همیم حسرت تماشای چشمان همیم ما را در این سکوت بی پروای شب

 تنها و عاجز نگذار

آمین

[ دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:صدای رد پـــا می آید,صدای آشنــــا می اید, ] [ 4 PM ] [ مسعود ] [ ]


باران

 

 

                                  بارون قشنگ و نم نمه

پنجره های مه گرفته دلتنگی را کنار میزنم و به اسمان بارانی خیره میشوم  اه باران همان که تجلی

هزاران هزار خاطره در روز  عشق است باران؛ من عاشق چک چک قطره های تو هستم من عاشق ان

هنگامم که من و معشوقم زیر تو دست در دست هم خیس خیس شویم و در شرشر باران در کوچه پس

 کوچه های دلتنگی و انتظار قدم بزنیم هر جا رویم معشوقان را بینیم که در کنار دلداده خود از ان روز

احساسی غرق در شادیند

برای هم از عشق بگویم و از درد دوری کنیم شکی نیست که ان روز ثانیه ها  زودتر از همیشه درگذرند

 ومیرویم و میرویم و میرویم

از ان کوه به این کوه از ان رود به این رود و ما چنان در لذت باهم بودنیم که نمیبینم باران احساسیمان

کوله بارش را بست و خورشید تابان امد اری ان روز یک بار دیگر خاطره ای بانام روز بارانی در دفتر

خاطراتم حک شد

امروز برایتان تا در توان دارم از باران و عشق دل انگیزش میگویم  به خاطر بسپار زندگی با عشق زیباست

  و بی عشق رویاست  و در بهترین جمله زندگی بی عشق حصاری است که غم ها میله های ان

حصارند و تو گرفتار انی

من امروز و امشب کوله بار درد را میبندم غرق در شگفتی باران میشوم میروم و پشت پنجره تنهایی ها

مینشینم. باران میچکد بر پشت بام خانه باران میچکد بر گلهای زیبای در باغچه حیاطمان و باران میچکد

 و هزاران هزار درد را میشوید باران بیا و روزگار عاشقانه ما را؛ صحنه یک رنگی صداقت و وفاداری کن باران

 بیا و دلهایمان را سیراب از عشق کن

 

باران ای خاطره انگیزترین خاطره ها بیا

 

((شیشه پنجره را بارن شست

از دل من اما

چه کسی نقش تو را خواهد شست ))

 

                      

[ دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, ] [ 4 PM ] [ مسعود ] [ ]


چرا بویی از ارامش در دلم نیست؟

سلام بر افق چشمهای مهربانت که ندای عشق را برایم به ارمغان می اورد

اه دیگر چه در بساط دارم تا تقدیم یک رنگی ات تو کنم دیگر چه در بساط این عاشق پریشان تو هست تا

 تقدیم یک زلف کند و دیگر چه حسی قابل بازگوست وقتی که اشکار است دیووانه تو چگونه هلاک

میشود

در بیداری های خویش ستاره ای برایم ثانیه به ثانیه چشمک میزد و چه دیوانگیهایی با ان ستاره داشتم

 از ان پس ان شد ستاره ی شبهای مشرقی من و ستاره شبهای پر آوازه من او شد ستاره درد ها و

شادیهایم

او با من شریک شد و برایم کلبه عشق ساخت و ان کلبه کوچکمان را با دریای محبت آزیین کرد او امد و

دیوانه وار عاشق ترینم کرد

امشب از دلم گله دارم که چرا روز و شب و ثانیه به ثانیه مرا به خاطر او عذاب میدهد و مرا اسیر چنگال 

 دستان نیلوفریش میکند چرا لحظات ارامش در دل من پنهان شده و چرا او مسافر حال نیست و چرا او در

 جست و جوی معشوقی است که هزاران جاده و کوچه و خیابان را باید پیومد تا به او رسید

من از دلم گلمندم که چرا در بین این همه شادی ؛غم هایش را برای من آورد چرا اینقدر مرا اسیر تو کرد و

 چرا همیشه برایم میگوید برایش قصه عشق بخوانم و دیوانه وار تور ا صدا بزنم

آمده ام تا جواب این چراها را از تو بپرسم از تویی که مهربانی و مهربانی را برایم تحفه اوردی جواب

چراهایم را بگو تا شاید دل کوچکم ارام شود و کنج تنهایی های شب با ر دیگر ارامش را حس کند

بگو تو چه جادویی بر دلم کردی که دربه در دنبال نگاه تو میگردد

بگو نازنینم بــــگو.....

[ دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, ] [ 4 PM ] [ مسعود ] [ ]


×××× درمانده این شهر غریبم××××

 

                     

                                                                                                                                               

                                                                                                                                                                     

من تشنه عشقم همدم بارانم و همسفر دردم گر مرانمیشناسید در غمناک ترین لحظات در کوچه دلباختگان

 

نشانی از کلبه چوبی کنار باغی با گلهای همیشه افسرده بگیرید گر مرانمیشناسید در غمناکترین لحظات به

 

دیدار شهر غم بیایید و پرده های مه گرفته انتظار را که غرق نومیدی شدند را کنار بزنید در خیابان تشنه دلان

 

پا به کوی درد بگذارید و مرا در پلاک همیشه دیوانه او پیدا کنید بیاید و مرا در حال مستی ببینید بیایید و مرا

 

 در حال مردن ببینید بیایید شاخه گل و نامه ای که در دست دارم را بگیرید و به معشوقم برسانید بیایید در

 

لحظه اخر که در این دنیا هستم دستهای خسته مرا باز بگذارید تا همه بدانند خواستم ولی نتوانستم بیاید درد را

 

بسته بندی کنید و در کنار قبر سنگی ام به یادگار بگذارید بیایید اشکهای پس از مرگم را جمع کنید تا دریا شود

 

و او غرق تماشای این دریا بیایید قلبم را بشکافید و نام زیبای اورا که با درد حک کردم ببینید

 

گر منتظر لحظه دیدار منی

 

ان لحظه وصال است مبارک بادت

 

گر منتظر چشمان گریان منی

 

ان لحظه  چه حال است معشوق مرا

 

گر منتظر لحظه دیدار منی

 

ان لحظه چه دردی است معشوق مرا

 

گر منتظر لحظه دیدار منی

 

ان لحظه سر مزار است معشوق ترا

[ دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, ] [ 4 PM ] [ مسعود ] [ ]


حتما تو قسمت نظرات بگووو

حتما تو نظرات بگووو

Image Hosted by Free Picture Hosting at www.iranxm.com

[ جمعه 22 ارديبهشت 1386برچسب:بگو,نظرات, ] [ 2 PM ] [ مسعود ] [ ]


صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 10 صفحه بعد

Design

Design By : Lovelyrose